خوزنا : موشكهاي اسكاد و مسجدسليمان
جمعه، 30 مهر 1400 - 21:03 کد خبر:119897
تلخندمسجدسليمان به موشكهاي صدام : ساعت حدود ۴ بعداز ظهر(۱۶) ۱۳۶۲/۷/۳۰ صداي مهيب وترسناكي مرا از خواب بيداركرد، (صدايي كه بعدها يكي از بدترين تراژدي شهرم شد،صدايي كه به خاك وخون نشستن ۱۲۰شهيد ومجروح شدن ۲۴۴ هموطن عزيز رادرپي داشت) سراسيمه وبا وحشت به حياط خانه دويدم،مادرم هراسان، فرياد مي زد: نترسيد، ماهنوز گيج و مبهوت بوديم كه صداي پرواز هلي كوپترها هم بگوش مي رسيد. صدا: بسياربلند،ترسناك ومبهم بود ،هركسي دروحشت واضطراب چيزي مي گفت: شهر بمباران شده؟ تانكسازي منفجرشده؟ پتروشيمي منفجرشده؟ شهر بمب گذاري شده؟ و........؟ بسرعت لباسهايم را پوشيدم وبه طرف مسجدمحل رفتم ، در آنجامتوجه شدم كه هر چه هست مربوط به اتفاقي درمحله ي چاه نفتي واقع درنزديكي مركز شهر است. با تني چند از دوستان وپيرمردان مسجدمحل جهت بررسي و كمك، بطرف محل حادثه براه افتاديم ،از مسير پايين كاروانسرا به طرف ۱۷شهريور رفتيم ،حادثه ي تصادفي در همانجايي كه بعداًمورد اصابت موشك قرار گرفت ،رخ داده بود، از روبروي درب ورودي دبيرستان ۱۷ شهريور واز جاده بين گاراژ شهنياني وسينما ۲۲بهمن به محل حادثه نزديك شديم ، جمعيت نسبتآ زيادي به چشم مي خورد كه براي كمك آمده بودند، مردم با هرآنچه كه داشتند آوار برداري مي كردند تا به مصدومان كمك كنند. دقايقي نگذشت كه چند نفر فرياد زدند: «موشك!موشك! فرار كنيد.... دوباره داره موشك مياد» انگار آنها موشك را از راه دور ودر آسمان ديده بودند، تقريبا جمعيت به تكاپو افتاد ودرحال متفرق شدن بود و سيل جمعيت به طرف نمره چهل واز آنجا به طرف خيابان ۱۷شهريور پشت دبيرستان سرازير شد. در محل حادثه ى تصادفي كه رخ داده بود ؛ تجمع جمعيت فزوني يافت ،من شخصاً به طرف مركز شهر رفتم ، درامتدادخيابان اصلي و نزديكي بوتيك قصر رويا بودم كه آن صداي مهيب دوباره تكرار شد ، بلافاصله خودرا به زمين انداختم وديدم كه از آسمان تكه هاي سنگ وشيشه وغيره مي بارد ،كشان كشان خودرا به زير ايوان مغازه ها رساندم. متاسفانه بدترين حالت ممكن رخ داد و موشك سوم دقيقا در وسط جاده وهمانجايي كه جمعيت تجمع داشت اصابت نمود. دقايقي بعد از مسير بازار شوشتريها واز كوره راهي به طرف كاروانسراي كلگه براه افتادم ، در سربالايي ، نزديك مغازه مشهدي نادرسياهپور وعلي باز ريسي بودم كه يك وانت تويوتا پراز اجساد وتكه هاي انساني از جلوي من به طرف كاروانسرا عبور كرد ، فاجعه خيلي عميق تراز موشك قبلي بود ، تاساعتها وحتي روز بعد اجساد وتكه هاي اجساد كه به اينطرف وآنطرف پرت شده بود جمع آوري مي شد. خداي من!! به خاك وخون نشستن صدها انسان بيگناه!!!! به مسجد صاحب الزمان (عج) كلگه رسيدم ، وسعي كرديم از طريق بلند گو ،به مردم آرامش ودلداري بدهيم ، اضطراب وترس ودلهره از يك طرف ولزوم كمك به آسيب ديدگان حادثه از طرف ديگر همه وهمه بر شدت مسئله مي افزود. بيمارستانهاي ۲۲بهمن وشركت نفت مملو از مجروحان وشهدا شده بود، چه غوغايي در بيمارستانها بپا بود ،كمك امداد گران وكادر درمان كفايت نمي كرد ،پزشكان وپرستاران همه ي توان خودرابكار بسته بودند ، اما مجروح وجسد بود كه پشت سرهم مي آمد ،همه اطباء از همه تخصصها وهمه پرستاران وبهياران كمك مي كردند ، بسيجيان ونيروهاي مردمي كه كمي با امدادونجات آشنايي داشتند به كمك آمده بودند،همه چيز به سرعت برق وبادمي گذشت، گاه نياز نيازمندان ومجروحان برطرف نمي شد . بناچار هركس با هر معلوماتي كه داشت با همه ي توان كمك مي كرد، يكي طبابت مي كرد ،يكي پانسمان مي كرد،يكي دارو مي داد،ديگري دلداري مي داد،يكي مي دويد تا وسايل را به بخشها برساند. آه پس كجاست اكسيژن لعنتي؟ ، چرا بتادين وگازوباندكم است يا اصلا نيست ؟وسايل جراحي چه شد؟ست سرم وآنژيوكت و... نياز فوري. وارد بخش ۶ بيمارستان نفت(بخش جراحي) كه مي شدي،چه صحنه هايي را تجربه مي كردي ،خوب يادم هست دكتر نثار احمد كه متخصص داخلي وپزشك هندي بود مرتب ازاين تخت به آن تخت واز اين بخش به آن بخش مي دويد ، زينل شاه منصوري كه مربي امدادونجات بودو دوره يكساله ي بهياري را ديده بود ، همانند يك جراح بادل وجرأت به پانسمان وترميم زخمهاي مجروحان مي پرداخت. ومردم نيز از يخ وداروي اضافي كه درمنزل داشتند، گرفته تا پتو وآذوغه وسايرمايحتاج را تهيه كرده، وبه آسيب ديدگان مي رساندند. سردخانه بيمارستان جانداشت و اورژانس (opd) از اجسادپرشده بود وبناچار اجساد را به يكي از غسالخانه هاي شهر واقع در قبرستان كلگه انتقال داده بودند، داخل اطاقها وحياط غسالخانه، پرشده بود از اجساد وشهيدان والا مقامي كه ساعاتي قبل براي كمك به همنوعانشان شتافته بودند و اين بار ، خود ، هدف موشك اسكاد بعثيان قرار گرفته بودند، به كدامين گناه مي بايست اينطور تكه تكه مي شدند؟ وجرمشان از نظر صداميان چه بود!!. حدود ساعتهاي ۸شب به غسالخانه كلگه رفتم در آنجا حاج آقاي سمتي مسؤل بنيادشهيد وآقاي رستمي غسال شهدا ، جهانگير حيدريان و جهانگير شهبازي از كاركنان بنيادشهيد وبرادرم حاج آرش را در آنجا ديدم وحاج غلام كاتبي وعبدالله حيدري وچندنفر ديگر از بچه هاي پايگاه بسيج مسجد صاحب الزمان (عج) را ديدم كه مرتب به آنجا رفت وآمد داشتند ودرحدتوان امدادرساني مي كردند. چه صحنه هاي وحشتناكي بود وچه عزيزاني كه يكي يكي پرپرشده بودند ، وحالا دراينجا كنار هم قرار و آرام گرفته اند ،همه جاي ساختمان مملو از جسد بود و براي نگهداري اجساد سردخانه سيار به شهرستان آمد. . اين آغاز تجربه ديگري در شرايط جنگي براي مردم عزيز شهرمان بود ،زيرا مردمان براي حفظ جان اهل وعيال خود از آن پس در اردوگاههاي خارج از شهر ويا چادرهايي كه تهيه كرده بودند و درخارج از شهربپا كرده بودند ويا در روستاها سكونت داشتند. ومردان براي پشتيباني از جبهه ها ويا عزيمت به جبه ها ويا به منظور رونق توليد وكار درشهر ماندند . چه سخت است ترس واضطراب براي زنان و كودكان بي دفاعي كه درخطر حملات هوايي يا موشكهاي ۱۲متري اسكاد قرار داشت وزندگي درچادر با حداقل امكانات ولزوم اياب وذهاب به شهر جهت تهيه ي مايحتاج اوليه وگذران زندگي روزمره ،بر آن سختي ها مي افزود. مسجدسليمان شهر ايثارومقاومت از آن پس چندين بار مورد حمله موشكي وهوايي قرار گرفت ، وصداميان دهها وصدها موشك وبمب وراكت بر سر اين مردم شهر مقاوم،مظلوم وشهيدپرور فرود ريختند . حمله هاي موشكي يابمباران هوايي مناطق كلگه، پشت برج،،چاه نفتي، اطراف دره خرسان، ،چهاربيشه، تنگ مو،پادگان محلاتي وچندين نقطه ديگر از جمله حملات ددمنشانه صداميان كافر به اين شهر مقاوم وشهيد پرور مي باشد. صادق يزدي ۱۴۰۰/۷/۳۰