خوزنا : دومين محكوم به مرگ از اعدام گريخت، اين بار در نيشابور
شنبه، 30 فروردین 1393 - 19:54 کد خبر:33785
شهروند نوشت:
دوشنبه بود، ۲روز مانده به چهارشنبههاي اعدام. «سعيد» هنوز خبر نداشت. ۵سالي كه او در زندان گذراند، از اين چهارشنبهها كم نداشت اما در هيچ كدامشان مامور زندان نيامده بود دنبالش تا بگويد وسايلت را جمع كن، با همبنديها خدافظي كن، ميروي انفرادي.
«ميروي انفرادي» را تا به حال از زبان مسئولان زندان مشهد كه از اسفند۸۸، خانهاش شد و سلولهايش؛ اتاقش، نشنيده بود.
تا اينكه آن سهشنبه آمد؛ سهشنبه، ۲۶فروردين۹۳. لابد گوشش زنگ زدند هنوز صلات ظهر نشده بود كه «سعيد بهرامينيا»، مامور زندان را ديد كه آمده او را ببرد و به او بگويد «ميروي انفرادي، قبلش هم به خانوادهات زنگ بزن»
ساعت۱۲ بود كه زنگ زد به پدرش، گفت: «من را دارند ميبرند انفرادي، كاري بكن.» و بعد صداي بسته شدن در آهني سلول انفرادي بود و گوشه كوچك سلول براي گذراندن دقيقههايي كه قدر ۵سالي كه گذشت، طول كشيد. تا همين ۳سال پيش، «خَرو» در ۲۰كيلومتري نيشابور، ۵كيلومتري قدمگاه و ۱۰۰كيلومتري مشهد، روستا بود و حالا شهر شده؛ «خَرو» كوچك است، با ۲۰هزار نفر جمعيت؛ محلههايش كوچكتر. خانهها نزديك هم و ساكنانش كم؛ براي همين هم هست كه همه چشم در چشمند.
بچهها اگر همكلاسي هم نباشند، همديگر را ميشناسند. نوجوانها اگر رفيق هم نباشند، وقتي از كنار هم در كوچه ميگذرند، سلام و عليكي با هم دارند. «مهران يوسفيمقدم» و «سعيد بهرامينيا» همكلاسي نبودند، هممحلهاي بودند. رفاقت چنداني هم با هم نداشتند. هرچند وقت يك بار با دوستهاي مشتركشان دور هم جمع ميشدند و روزشان را ميگذراندند. مشكلي نبود، دعوايي نبود. تا اينكه آن روز زمستاني آمد؛ ۲۰اسفند۸۸. خودشان هم نفهميدند چه شد كه دعوايشان شد. هنوز هم درست دليل دعواي آنها مشخص نشده؛ يكي ميگويد سر هيچ دعوايشان شد و يكي از ماشيني ميگويد كه «سعيد» خريده بود و دست كثيف «مهران» به آن خورد و دليل دعوا شد.
هرچه بود، آنها آن روز ۶نفر بودند؛ مهرانِ ۱۸ساله و ۲نفر از دوستانش، سعيدِ ۱۹ساله و ۲نفر از دوستانش. خودشان هم نفهميدند چه شد با هم گلاويز شدند و آخر سر يك نفرشان روي زمين افتاد و ديگر بلند نشد. چاقو از دستان «سعيد بهرامينيا» به بدن «مهران» فرو رفته بود؛ يكونيم سانتيمتر در قلبش، يك سانتيمتر در شكم و كبدش.
«مهران» همانجا مرد. كارش به بيمارستان نكشيد. «سعيد» هم همانجا تصميمش را گرفت كه فرار نكند، برود كلانتري، بگويد: «من كشتم، اما نميدانم چطور.» ظهر بود كه قوم و خويشها آمدند. امام جمعه قوچان هم آمد. خانه «رضا يوسفيمقدم» پر شد از آدمهايي كه آمده بودند از او خواهش كنند ببخشد.
از جان «سعيد»، كسي كه ۵سال پيش، جان پسرش را با ضربه چاقو گرفته، بگذرد. همهمهاي افتاد بين مهمانها. هركس از لذت بخشش ميگفت و سختي انتقام. او سعي كرد به اشكهاي همسرش نگاه نكند، گوش بشود براي خواهشهاي اهل محل. حرفهايشان دست آخر نتيجه داد.
گفت: «من ميبخشم، خدا هم او را ببخشد.» بعد هم وكالت را داد به پدرش تا برود دادگاه كيفري مشهد، حكم بخشش را امضا كند. «چون نميتوانست كسي را بكشد، خون ريختن سخت است.» بعد از امضاي حكم بخشش بود كه مامور زندان دوباره آمد سر وقت «سعيد»، گفت: «بيا بيرون، برميگردي عمومي» مامور زندان اين را گفت و مرگ از او فاصله گرفت. ترس تمام شد. بخشيده شد. حالا اين دومين بخشش از اعدامي است كه در هفته گذشته در ۲ شهر ايران اتفاق ميافتد