خوزنا : عاملي كه مي‌تواند كليد موفقيت ايران در خليج فارس باشد
دوشنبه، 11 اردیبهشت 1396 - 04:23 کد خبر:63509

خوزنا:

نگاه به خليج فارس معمولا با تكيه بر اهميت ملي-هويتي، اقتصادي و حتي نظامي-امنيتي آن در منافع و امنيت ملي ايران صورت مي گيرد و اينكه ما ايرانيان نوعي حق و مسئوليت تاريخي در حضور گسترده در اين منطقه مهم داريم. اما يك زاويه ديگر بحث توجه به اهميت خليج فارس در سياست خارجي ايران است.


به گزارش «تابناك»، دكتر كيهان برزگر، استاد روابط بين الملل و رئيس پژوهشكده مطالعات استراتژيك خاورميانه در نشست تخصصي «خليج فارس آبراهه همزيستي» كه امروز به مناسبت روز خليج فارس در سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران برگزار شد، ضمن بيان مطلب فوق، افزود كه از منظر سياست خارجي، مي توان اهميت خليج فارس را بيشتر از لحاظ اهميت آن براي كشورهاي منطقه و قدرت هاي جهاني از زاويه ضرورت «ثبات» در اين منطقه مورد بررسي قرار داد كه اين خود يك نقطه برتري براي سياست خارجي ايران است.


وي افزود اكنون كشورهاي منطقه يك نوع وابستگي به خليج فارس از لحاظ صدور انرژي (نفت و گاز طبيعي)، تبادل كالا، انتقال نيروي كار از آسياي جنوبي و شرقي، تبادلات فرهنگي و توريسم و غيره دارند. حدود 60 درصد از ذخاير اثبات شده نفت و 40 درصد از ذخاير كشف شده گاز طبيعي در خليج فارس قرار دارند. حدود 17 ميليون بشكه نفت روزانه از تنگه هرمز مي گذرد. حدود 85 درصد از نفت خام (در مورد ايران تمام نفت صادراتي) و قسمت اعظمي از گاز صادراتي حوزه خليج فارس از جمله ايران، عربستان سعودي، عراق، امارات متحده عربي، كويت و قطر از اين تنگه مي گذرد. همچنين حجم عظيمي از سرمايه گذاري هاي خارجي، طرح هاي عمراني و توسعه، ساختمان سازي، سيستم هاي خدمات بانكي و غيره در كشورهاي نفت خيز و ثروتمند حوزه خليج فارس صورت مي گيرد.


به عقيده دكتر برزگر، نكته اينجاست كه ايجاد ثبات در اين منطقه براي همه كشورهاي اين حوزه كاملا حياتي است و وابستگي به حفظ امنيت، يك سرنوشت مشترك را براي ايران و كشورهاي عربي اين حوزه رقم مي زند. از اين لحاظ، عملكرد ثبات بخش ايران در پرتو برتري تاريخي و مسلط نظامي اين كشور در قسمت شمالي خليج فارس و به خصوص تنگه هرمز ابزار مهمي در پيشبرد اهداف سياست خارجي ايران است.


اين استاد روابط بين الملل در ادامه افزود كه از سوي ديگر و از زاويه منافع قدرت هاي بزرگ، اهميت خليج فارس به دو مفهوم "توسعه آسيايي" با محوريت چين و هند و "حفظ معادله قدرت جهاني" با محوريت آمريكا گره مي خورد. در هر دو مفهوم مسئله "امنيت انرژي" برجسته مي شود. رشد روزافزون اقتصادي چين و هند نيازمند دسترسي به منابع انرژي خليج فارس است. بر اين مبنا، آنها خواهان ثبات و امنيت در منطقه و پرهيز از جنگ و تنش در خليج فارس هستند.  چين منافع اقتصادي بالا از لحاظ تبادل كالا و وارادات انرژي از منطقه دارد و خليج فارس را نقطقه دسترسي به غرب آسيا و حتي آفريقا در نظر مي گيرد. در طرح جاده ابريشم جديد چين، معروف به "يك كمربند، يك جاده" نقش مهمي براي بندر گوادر در درياي عمان در نظر گرفته شده است. در همين راستا، هند حجم روابط خود با ايران و منطقه افزايش داده و خواهان سرمايه گذاري در منطقه چاه بهار است. اين دو بندر دهانه ورودي به خليج فارس به حساب مي آيند.


در مقابل، آمريكا حفظ روندهاي سياسي-امنيتي موجود در خليج فارس را در قالب "توازن قوا" براي تامين منافع خود ضروري مي داند و بر همين مبنا ناوهاي خود را براي گشت زني و به اصطلاح حمايت  از ساير كشورهاي عربي به منطقه مي فرستد. آمريكا هيچوقت اتحاد سنتي خود با رژيم هاي عربي منطقه را متوقف نكرده و بر تهديد بودن ايران در منطقه تاكيد مي كند. براي اروپائي ها نيز اهميت خليج فارس هم از زاويه امنيت انرژي و هم دريافت منابع مالي و تجاري ناشي از تجارت با كشورهاي پولدار عربي منطقه حائز اهميت است. مثلا سفر ترزا مي نخست وزير بريتانيا به بحرين و اخيرا عربستان سعودي بيشتر با هدف جذب منابع مالي اين كشورها از طريق تهديد جلوه دادن ايران صورت گرفت.


اما از ديدگاه برزگر، نكته اصلي در منافع قدرت هاي بزرگ نسبت به خليج فارس هم اين است كه آنها در نهايت خواهان ثبات در اين منطقه هستند و همين امر بطور اجتناب ناپذير آنها را به سمت روابط متعادل و برابر با قدرت مسلط در منطقه يعني ايران هدايت مي كند. فهم درست از اين معادله، دولت پيشين آمريكا يعني دولت اوباما را به سمت ضرورت مشاركت با ايران سوق داد كه البته اكنون با روي كار آمدن ترامپ به نقطه قبلي برگشته است. 


از سوي ديگر، تسلط نظامي و امنيتي ايران در خليج فارس آمريكا را به سمت ضرورت برقراري يك توافق با ايران براي جلوگيري از برخورد احتمالي بين دو كشور در دريا سوق داده است. همين امر، خود يك نقطه امتياز در پيشبرد سياست خارجي ايران است. البته ايران چون آمريكا را يك نيروي خارجي و خصم در نظر مي گيرد، هرگونه توافق در قالب  قرارداد سياسي-دريايي را به معناي نهادينه شدن نقش آمريكا در خليج فارس در نظر گرفته و از آن رويگردان است. اما بهرحال آثار مثبت ناشي از اين معادله را در سياست خارجي ايران نمي توان ناديده گرفت.


نهايتا به نظر دكتر برزگر، استراتژي ايران در تقويت قدرت سياسي-نظامي در خليج فارس و تبديل شدن به يك قدرت مسلط منطقه اي در اين حوزه يك استراتژي هوشمندانه است. چون حضور موثر ايران با تكيه بر روندهاي مستقل سياسي-امنيتي در خليج فارس ارزش استراتژيك ايران را در نزد قدرت هاي بزرگ افزايش مي دهد و اين خود ابزار مهمي براي پيشبرد ديپلماسي اين كشور است. اما جنبه تكميلي اين استراتژي بايد متمركز بر عملكرد متعادل و ثبات بخش ايران در چارچوب حفظ امنيت منطقه خليج فارس و به خصوص تنگه هرمز به عنوان يك تنگه مهم بين المللي براي جريان امنيت انرژي باشد.


با اتخاذ اين سياست دوجنبه اي، كشورمان موقعيت برتر جغرافيايي و استراتژيك خود در خليج فارس را به يك كالاي سياسي تبديل كند. اين امر  سبب مي شود تا كشورمان ضمن ورود به معادلات قدرت هاي بزرگ از يك موضع برابر سياسي، توجيه لازم براي رژيم هاي عربي منطقه براي ايجاد ائتلاف و يا احتمالاً اتحاد نظامي با آمريكا و ساير كشورهاي غربي را به گونه اي خنثي كند.