خوزنا : معبودا من!
یکشنبه، 19 آذر 1396 - 12:10 کد خبر:73546
معبودا من
بنشين به جايگاه مهربانيت كه قلبم مالامال از دردو غم دوري تو ست خدايا مي خواهم بگويم با تو ، چراكه تو همان كه خدا مي ماني و من همان بنده و انسان نمي مانم ؟
چرا كودكي را به صداقت و مهرباني و لبخند و گريه هاي بي ريا طي مي كنيم اما كمي جلوتر همه داشته هاي با تو بودن را بر باد مي دهيم .خدايا من از تو گوشه قلبم سوال هايي دارم ،كه از بنده ابزارها؛ نمي توانم بپرسم و تو به پاسخي روح مرا جلا ده كه به آرامش و ابديت برسم
خدايا چرا همه مرا رها كردند و رفتندو اما تو با اين همه ناسپاسي همان خدايم ماندي و رهايم نكردي ؟ ليوان چاي كمي سرد به همسرم رساندم با تشري مرااز حس دوست داشتنش رها كردو تو مرابا همه سرد شدن ها رها نكردي .صاحبخانه اجاره اش دير شدو مرا از احترام و ادب هميشگي رهاو مرا نه به مهمان خانه اش بودن بلكه به رانده شدن از آن رها كردو تو مرا به دير شدن ها رها نكردي .خدايا دوستم براي نخريدن كادوي تولدش مرا رها كردو تو مرا با فراموشي هايم رها نكردي خدايا آنكه به پيروزي مرا تشويق كرد با يك اشتباه رها كردو تو با هزاران خطا رهايم نكردي بگذريم ازاين رها شدن ها خدايا مهر تو خريدني نيست چون آنچه برايش بها مي پردازند از عشق دور است و روزي به فروش خواهد رسيد . و مهر بنده هاي امروزت شده است خريدني اگر روزي نتواني بخندي مهرت را مي فروشند به نخندينت .اگر روزي نتواني مشكلي را حل كني مهرت مي فروشند به ناتوانيت اگر ديدن تورا به نداريت مهرت را مي فروشند به ارزانيت و اگر روزي نتواني مثل آنها فكر كني مهرت را مي فروشند به سبك مغزيت خدايا من تو را با مهرت ميخواهم كه نه سطحي ايست و نه زودگذر و تو خود پاسخ سوال هايم هستي
مريم جليلي