خوزنا : معرفي كتاب
چهارشنبه، 19 اردیبهشت 1397 - 14:21 کد خبر:77571
كتاب عقايد يك دلقك نوشتهٔ هاينريش بل نويسندهٔ آلماني است كه در ۱۹۶۳ نوشته شده‌است اين كتاب توسط چندين مترجم در ايران ترجمه شده است


با سلام خدمت همراهان هميشگي پايگاه خبري خوزنا

خوانندگان عزيز در اين بخش در نظر داريم با معرفي كتاب به فرهنگ كتاب خواني و آشنايي بيشتر با نويسندگان بپردازيم .

شما هم ميتوانيد كتابي را كه خوانده ايد همراه با خلاصه داستان يا بخش كوتاهي از داستان به ما معرفي كنيد تا با نام خودتان در اين پايگاه خبري منتشر شود .

 

اولين كتاب براي معرفي در اين بخش
 

كتاب عقايد يك دلقك نوشته�" هاينريش بل نويسنده�" آلماني است كه در ۱۹۶۳ نوشته شده‌است.

اين كتاب توسط چندين مترجم در ايران ترجمه شده است .

بخش هاي از داستان

هر روز صبح در هر ايستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر مي‌شوند تا به سر كارهاي خود بروند و يا در همين حال هزاران نفر ديگر از شهر خارج مي‌شوند تا به سر كارشان برسند. راستي چرا اين دو گروه از مردم محل‌هاي كارشان را با يكدگير عوض نمي‌كنند؟ صف‌هاي طويل اتومبيل‌ها و راه بندان‌هاي ناشي از آن در ساعت‌هاي پر رفت و آمد از روز خود معضلي بزرگ است. اگر اين دو دسته از مردم محل كار يا سكونتشان را با يكديگر عوض كنند مي‌توان از تمام مسائلي چون آلودگي هوا، درگيري رواني و فعاليت‌هاي پليس‌هاي راهنمايي بر سر چهار راه‌ها اجتناب كرد: آنگاه خيابان‌ها آن قدر خلوت و ساكت خواهند شد كه مي‌توان بر سر تقاطع‌ها نشست و منچ بازي كرد.

 

قبلاً هميشه پيش از شروع تمرين، مدتي روبروي آينه مي‌ايستادم و در حالي كه زبانم را از دهان خارج مي‌كردم، خودم را از نزديك نظاره مي‌كردم تا احساس بيگانگي را از بين ببرم و به خودم نزديك‌تر شوم. بعدها دست از اين كار برداشتم و بدون اينكه از عمل خاصي كمك بگيرم، حدود نيم ساعت در روز به خودم مي‌نگريستم و اين كار را آنقدر ادامه مي‌دادم كه حضور خودم را نيز از ياد مي‌بردم: از آنجايي كه در من تمايلات خودستايي وجود ندارد، بارها در زندگي‌ام چيزي نمانده بود كه كارم به جنون بكشد. بعد از انجام اين تمرين‌ها خيلي راحت وجود خودم را فراموش مي‌كردم، آينه را برمي‌گرداندم و اگر بعداً در طول روز به شكلي تصادفي خود را در آينه مي‌ديدم وحشت مي‌كردم: آن كسي را كه در آينه مي‌ديدم، مرد غريبه در حمام يا دستشويي منزل من بود، كسي كه نمي‌دانستم آيا او موجودي جدي است يا مضحك، مردي با بيني دراز، و صورتي بسان ارواح - و آن وقت بود كه از ترس تا آنجا كه توان داشتم با سرعت پيشِ ماري مي‌رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره كنم تا از واقعيت وجود خويش مطمئن شوم: در چشمان او كوچك و تا اندازه‌اي غيرقابل تشخيص مي‌شدم، اما در عين حال خودم را مي‌شناختم.