خوزنا : كاش اين چراغ قرمز هيچ وقت سبز نشه
جمعه، 9 آبان 1399 - 23:50 کد خبر:85618

هيكل لاغري داشت و ماسكي كاغذي جلوي صورتش گذاشته بود و تند و تند لابه لاي ماشين هايي كه پشت چراغ قرمز صف كشيده بودند حركت مي كرد و هر از گاهي با آب پاش خود شيشه هاي ماشين ها را خيس مي كرد تا با تميز كردن شيشه ها بتواند درآمدي كسب كند.


محمد را مي گويم، كودك 13 ساله اي كه امروز و در اين لحظه مي بايست بر سر نيمكت هاي كلاس درس در پايه هفتم يا هشتم تحصيل مي كرد.


ماشينم را كمي جلوتر از ميدان پنج نخل اهواز پارك كردم و به بهانه دوستي چند دقيقه اي با محمد هم كلام شدم.


ابتدا با حرف زدن با من راحت نبود ولي چند دقيقه اي كه گذشت به قول خودماني ها يخش آب شد و شروع به حرف زدن كرد.


روي چمن هاي بلوار ميدان پنج نخل به سمت ميدان شهيدبندر نشستيم و از محمد خواستم تا قصه زندگي اش را برايم تعريف كند.


محمد گفت: سه سال پيش در 10 سالگي مادرم را از دست دادم و پدرم هم به دليل اعتياد هميشه بي پول و بي حوصله است.


يكي از هم محله اي هاي من به من پيشنهاد كرد كه درس را رها كنم و خودم سر پاي خودم بايستم راستش از ابتدا هم خودم علاقه اي به درس خواندن نداشتم (خنده محمد)


روزهاي اول كار كه پشت چراغ قرمز شروع به پاك كردن شيشه هاي ماشين ها مي كردم خجالت مي كشيدم ولي دوستم به من گفت : ماسك كاغذي بگذار جلوي صورتت كه كسي تو رو نشناسد و من هم كم كم خجالت رو كنار گذاشتم.


از محمد درباره درآمد روزانه اش سوال كردم كه گفت: همه چيز بستگي به اين داره كه چند شنبه است يا روز چندم از ماهه اما به طور ميانگين از صبح تا شب مي تونم حداقل 60 هزار تومان كار كنم.

 



به محمد گفتم از اين كار كردن خسته نمي شوي كه در پاسخ گفت: اين بچه ها رو ببين پشت چراغ قرمز، اينها همه دوستهاي من هستند وقتي خسته ميشوم باهاشون شوخي مي كنم تا ساعت برايم زودتر بگذرد و متوجه خستگي ناشي از سرپا ايستادن نشوم ضمنا گاهي اوقات هم روي اين چمنها دراز مي كشم و خستگي ام در مي رود و دوباره شروع مي كنم به كار كردن.


درباره وضعيت غذا و ناهارش هم سوال كردم كه گفت: معمولا با اين بچه هايي كه اينجا هستند پول روي هم مي گذاريم و يك چيزي تهيه مي كنيم گاهي هم يكي از بچه ها به مغازه هاي زيتون كارمندي ميرود و براي همه فلافل مي خرد.


از محمد درباره گرماي تابستان و شرايط كارش پرسيدم كه در جواب گفت: توي تابستان معمولا يك دستمال خيس مي كنم و روي سرم مي گذارم كه علاوه بر خنك شدن باعث ميشود كه صاحبان ماشين بيشتر بهم پول بدهند. (خنده محمد)


به محمد گفتم از شغلي كه داري راضي هستي كه در جواب گفت: همين كه مي توانم خودم براي خودم كار كنم و از كسي پول نگيرم برايم كافيست مخصوصا اينكه پدر من هيچ وقت پول ندارد كه به من پولي بدهد.


خواستم سوالات بيشتري از محمد بپرسم كه دوستش از لابلاي ماشين هاي پشت چراغ قرمز صدايش كرد و محمد به من گفت خب ديگه ميخواهم بروم كار كنم ديگر نميشود بيشتر از اين اينجا بمانم.


محمد رو صدا زدم و گفتم: محمد! اگه بهت بگم يه آرزو بكن چجوري آرزو ميكني؟ يا اصلا خودموني تر بهت بگم تو چه آرزويي داري؟


محمد همونجور كه داشت از پيش من دور مي شد و لنگ توي دستش رو مچاله مي كرد سرش رو به سمت من برگردوند و با همون لبخند قشنگش گفت: كاش اين چراغ قرمز هيچ وقت سبز نشه ...

 

مجتبي حيدري / پايگاه خبري خوزنا