خوزنا : آقاي مدير توي جلسه است
جمعه، 29 فروردین 1399 - 21:09 کد خبر:87969
جمله اي كوتاه كه به طور حتم دهان ارباب رجوع را نسبت به هرگونه سوال احتمالي بعدي بسته نگه مي دارد و او را به سمت درب خروجي راهنمايي مي كند

مجتبي حيدري / پايگاه خبري خوزنا _ روزهاي پاياني سال بود و مثل هميشه همه كارها با فشار پايان سال و استرس هاي ناشي از شلوغي اسفندماه دنبال مي شد . آقا مهدي كارمندي با 14 سال سابقه كاري بود كه تازگي ها خداوند يك فرزند پسر به او هديه داده بود.

او كه در يكي از ادارات خوزستان پرونده اي در حال بررسي داشت به منظور پيگيري پرونده اش، با اصرار دو ساعت مرخصي ساعتي از مدير دريافت كرد و پله هاي اداره را سه به يك به سمت پاركينگ دنبال كرد تا بتواند در اين روزهاي مانده به سال جديد كار اداري خود را پيگيري كند.

خيابان هاي اهواز به خاطر شيوع كرونا ترافيك صبحگاهي روزهاي پاياني اسفند هر سال را نداشت اما خب بالاخره كلانشهري مثل اهواز اون هم در ساعت 10 صبح محال است كه روي خلوتي به صورت خود ببيند.

آقا مهدي بيست دقيقه توي مسير بود تا به اداره مورد نظر رسيد طبق معمول خيابان هاي منتهي به ادارات مملو بود از ماشين هاي شهروندان و اصلاً جاي پاركي پيدا نمي شد.

خلاصه با هر مشقتي كه بود بالاخره توانست جاي پارك مناسبي به فاصله دو كوچه از اداره مورد نظر پيدا كنه و ماشين را پارك كرد.

هنوز از ماشين پياده نشده بود كه صداي تق تق انگشت هاي پسر جواني كه كاور شبرنگ دار روي پيراهنش پوشيده بود توجه اش را جلب كرد. به محض پياده شدن جوان فرصت طلبي كه خودش را جاي پارك بان معرفي كرده بود قبض پاركينگي به دست آقا مهدي داد و گفت: برو خيالت راحت من اينجا هستم!

آقا مهدي كه از دريافت پول توي خيابان هاي عمومي اهواز متعجب شده بود مي خواست با جوان كاور پوش بحث كند و از او بپرسد مگر در خيابان پارك كردن پولي است؟ كه يادش افتاد فقط دو ساعت مرخصي براي پيگيري كار اداري خود دارد و تا شروع سال نو و آغاز تعطيلات نوروزي تنها 10 روز باقي مانده است.

قبض را با ناراحتي توي جيب شلوارش گذاشت و خيابان ها را به سمت اداره مورد نظر در پيش گرفت. ورودي ساختمان طبق معمول هميشگي با سوالات نگهبان اداره مواجه شد ولي وقتي كه پرونده هاي زير بغل و اسناد و كدهاي پيگيري را يك به يك به نگهبان نشان داد توانست به اداره راه يابد.

اتاق مديريت طبقه 4 بود و آقا مهدي فقط يك ساعت زمان داشت تا بتواند در اين روزهاي پاياني سال از مدير امضاء و دستور دريافت كند چرا كه در آن مورد خاص امكان مراجعه به معاونين اداره وجود نداشت و تنها دستور و امضاي جناب مدير گره گشاي كار آقا مهدي بود.

جلوي آسانسور رسيد و با كاغذي مواجه شد كه روي آن نوشته بود آسانسور خراب است لطفا از پله هاي سمت چپ استفاده نماييد.

آقا مهدي با هر سختي و دشواري كه بود بالاخره خود را به اتاق مدير رساند و نفس نفس زنان سلامي به مسئول دفتر مدير كرد و چون صندلي هاي اتاق از كثرت ارباب رجوع جا براي نشستن نداشت؛ به اجبار به كنار ديوار رفت و منتظر ايستاد تا نوبتش شود.

تلفن مدام زنگ مي خورد و مسئول دفتر مدير با عجله پاسخ مي داد اما چيزي كه از لحن صحبت هايش به خوبي مشخص بود اين بود كه حجم كار زياد و مراجعه كنندگان زياد و تلفن هاي متعدد مسئول دفتر جناب مدير را هم كلافه كرده بود.

بالاخره نوبت به آقا مهدي رسيد و مسئول دفتر مدير خطاب به او گفت : بفرماييد امرتون چيه؟

آقا مهدي كل ماجرا را تعريف كرد و اسناد و كد پيگيري هاي خود را به مسئول دفتر مدير نشان داد و گفت كه نياز به دستور و امضاي شخص مدير هست.

مسئول دفتر نگاهي به آقا مهدي كرد و گفت : آقاي مدير توي جلسه است بعيد مي دانم غير از روزهاي دوشنبه كسي را به حضور بپذيرند ضمنا اگر متقاضي ملاقات حضوري با مدير بوديد حداقل از سه هفته قبل با بنده هماهنگ كنيد تا بتوانم براي شما وقت هماهنگ كنم.

اين جملات مسئول دفتر ته دل آقا مهدي را خالي كرد گويي كه سطلي آب سرد بر سر كسي ريخته باشند.

(( آقاي مدير توي جلسه است )) جمله اي كوتاه كه به طور حتم دهان ارباب رجوع را نسبت به هرگونه سوال احتمالي بعدي بسته نگه مي دارد و او را به سمت درب خروجي راهنمايي مي كند.

آقا مهدي دوباره مشكلاتش را گفت و اصرار كرد و به مسئول دفتر جناب مدير گفت : من هم مثل شما كارمند هستم اگر مجبور نبودم در اين روزهاي آخر سال دو ساعت مرخصي ساعتي نمي گرفتم و از آن طرف شهر براي پيگيري كار اداري مزاحم شما نمي شدم.

هنوز صحبت هاي آقا مهدي تمام نشده بود كه مسئول دفتر مدير حرف هاي آقا مهدي را قطع كرد و گفت: جناب من كه گفتم آقاي مدير توي جلسه است حتي اگر جلسه هم نداشت ايشون محال هست كه به غير از روزهاي دوشنبه كسي را به ملاقات بپذيرند. ضمناً براي بار آخر عرض مي كنم خدمتتون كه براي ملاقات با مدير در روز دوشنبه؛ بايد حداقل از سه هفنه قبل با من هماهنگ كنيد.

دل آقا مهدي پر از بغض شد و با صدايي لرزان و نا اميد از مسئول دفتر جناب مدير خداحافظي كرد و از اتاق خارج شد. پله هاي 4 طبقه اي راه بازگشت از اتاق رييس تا طبقه همكف براي پاهاي آقا مهدي نااميد 40 طبقه شده بود.

آقا مهدي كه دست از پا درازتر از پله ها پايين مي آمد به وقت ملاقات با رزرو سه هفته اي و آسانسور خراب و نبودن صندلي خالي در اتاق انتظار رييس و طبقه 4 بودن اتاق رييس فكر مي كرد كه ناگهان به طبقه همكف رسيد و در كنار دستگاه واكس كفش، صندوقي مشكي رنگ با چراغ هاي ال اي دي آبي رنگ مشاهده كرد كه با فونت درشت روي آن نوشته شده بود:

صندوق دريافت انتقادات و پيشنهادات

طرح تكريم ارباب رجوع !