شيرين عبدالهي
اگر به تاريخ درازدامن ايران عزيز خوب دقت كنيم، متوجه خواهيم شد كه فرهنگ ايران از ديرباز زايا و مولد بوده است. اين معنا از مداقه در صفحات سرخ تاريخ ايران، يعني آن هنگام كه مرزهاي عزيز اين سرزمين مورد هجوم اقوام ديگر بوده است، بدست ميآيد. فرهنگ ايران هميشه فرهنگ اقوام مهاجم و غالب را جذب و هضم كرده است و نتيجه آن طريق و رسمي نوين بود كه هرچند ممكن بود صرفاً مولفههايي از «صورت» فرهنگ غالب را داشته باشد، اما ذات و هويتي ايراني داشته است. بهترين مثال براي درك اين مطلب، وضعيت ايران پس از حمله مغولهاست. اين قوم مهاجم و فرهنگشان آنچنان در فرهنگ ايراني هضم شد كه حتي برخي پادشاهان مغولي اسلام را پذيرفتهاند و مروج فرهنگ ايراني – اسلامي شدند. سبكهاي هنري پس از اين حمله نيز هرچند در صورت عناصري از فرهنگ مغولي را گرفته بودند، اما در معنا كاملاً ايراني بودند.
به گزارش خوزنا؛يكي از مهمترين دلايل اين زايايي، هماهنگي كامل «ايرانيت» و «اسلاميت» است. اين دو مؤلفه آنچنان درهم تنيده شدهاند كه نميتوان آنها را از هم جدا كرد و اين قدرت نرمي است كه ايران دارد. ميراث غني ايران و بويژه منابع و ميراث مكتوب همگي واجد اين دو مؤلفه هستند و همگي آنها از جمله ميراث بشريت به شمار ميروند، اين ميراث توانايي آن را دارد كه بسياري از ابنا بشر از ساير فرهنگها را حول محور خود متحد كند. اين قدرت نرم كشور عزيز ماست كه جذبه دارد و قادر به «جذب» است.
قدرت نرم بايد از كانال ديپلماسي عرضه شود. في المثل اكنون دوستداران «ملاي روم» يا دوستداران اشعار رومي در جاي جاي جهان پراكندهاند. اين طيف بشري بجز در انسان بودنشان اگر در هيچ چيز ديگري مشترك نباشند، حداقل در دوست داشتن اشعار مولانا باهم مشتركند و همين آنها را متحد ميكند تا حداقل به «اخلاق» ي كه مولانا توصيه ميكند، پايبند باشند. مگر ديپلماسي فرهنگي چيست؟ ديپلماسي فرهنگي همين است و روند پيچيدهاي ندارد. ديپلماتهاي فرهنگي براي رسيدن به سندها و اهدافي كه جوامع انساني را باهم متحد ميكند، چانه زني ميكنند. اين ميان ايران عزيز كه مهد بزرگاني چون خيام، فردوسي، مولوي، حافظ، سعدي و… است، توانايي بيشتري براي جذب دارد. سوال اين است كه في المثل ما از جايگاهي كه حافظ در فرهنگ آلمان دارد چه بهرهاي بردهايم؟ كار ويژه همه فعالان فرهنگي بايد معرفي ميراث مكتوب ايران اسلامي به جهانيان باشد. اين ميان شايد حتي ضرورت داشته باشد تا به نيازسنجي بازارهاي فرهنگي ديگر كشورها بپردازيم و از روي ميراث مكتوبمان منابع متنوعي را براي آنها بازتوليد كنيم تا با اين ميراث بيشتر آشنا شوند.
فراموش نكنيم كه ما هيچ كم نداريم و دستمان پر است. بايد فقط همتمان را بيشتر كنيم چرا كه اگر به تاريخ درازدامن ايران عزيز خوب دقت كنيم، متوجه خواهيم شد كه فرهنگ ايران از ديرباز زايا و مولد بوده است. اين معنا از مداقه در صفحات سرخ تاريخ ايران، يعني آن هنگام كه مرزهاي عزيز اين سرزمين مورد هجوم اقوام ديگر بوده است، بدست ميآيد. فرهنگ ايران هميشه فرهنگ اقوام مهاجم و غالب را جذب و هضم كرده است و نتيجه آن طريق و رسمي نوين بود كه هرچند ممكن بود صرفاً مولفههايي از «صورت» فرهنگ غالب را داشته باشد، اما ذات و هويتي ايراني داشته است. بهترين مثال براي درك اين مطلب، وضعيت ايران پس از حمله مغولهاست. اين قوم مهاجم و فرهنگشان آنچنان در فرهنگ ايراني هضم شد كه حتي برخي پادشاهان مغولي اسلام را پذيرفتهاند و مروج فرهنگ ايراني – اسلامي شدند. سبكهاي هنري پس از اين حمله نيز هرچند در صورت عناصري از فرهنگ مغولي را گرفته بودند، اما در معنا كاملاً ايراني بودند.