خوزنا :
امروز دوشنبه پنجم آذر ساعت ۹:۳۰ صبح در حالی که باران زیبا و لطیفی باریده بود و هوا پائیزی شده بود یکی یکی در کوچه زینبیه جمع شدیم. مینی بوس را از شب گذشته هماهنگ کرده بودیم. قبل از ساعت ۱۰ سوار شدیم و به سمت خانه شهید حرکت کردیم.
بانوان زینبیه مسجد امام حسین ع نیوساید هر وقت فرصتی دست بدهد به دیدار یک خانواده شهید می روند و پای صحبت همسران و مادران شهید مینشینند و با آنها انس می گیرند. این بار خانواده شهید عبدالکریم اصل غوابش را در نظر داشتند. خانه شهید در منطقه حصیر آباد بود منطقه قدیمی وکمتر برخوردار اهواز.
وارد خانه شدیم خانه ای ساده اما زیبا. سکوت و آرامشی بر فضای خانه حاکم بود. برهان کوچکی در حیاط منزل به ما خوش آمد گفت. عکسهایی از شهید دیوارهای خانه را زینت داده بود.
با همسر شهید سلام و احوالپرسی کردیم. از دیدن ما خوشحال شد و گفت: سرزدن به خانواده شهدا باعث خوشحالی آنها میشود.
او از مهربانی و قناعت شهید گفت. از فعالیت فرهنگی او در منطقه. از عضویت شهید در هیات امنای مسجد امام علی خیابان ۱۱ حصیر آباد و توسعه مسجد که به همت شهید انجام شد و راه اندازی دسته های عزاداری و زنجیرزنی محرم که هنوز هم ادامه دارد.
از خاطرات ازدواجشان در سال ۶۸ هم گفت که شهید با عصا به خواستگاری آمد. وحاصل این ازدواج دو فرزند است که هر دو ازدواج کرده اند مجید و مهین. مجید طلبه است و در قم درس می خواند و مهین با یکی از پاسداران که نیروی شهید بوده ازدواج کرده.
شهید متولد ۴۸ بود و ۱۶ ساله بود که به جبهه رفت و سال ۶۶ جانباز شد. بعد از اتمام جنگ به استخدام سپاه درآمد و دوره های رزمی دید و تعمیر تانک انجام می داد.
او هنرمند بود و در کارهای فرهنگی مشغول فعالیت بود. یادواره های شهدا را با اخلاص برگزار می کرد و به گروههای مختلف مشاوره می داد.
در دوران حمله داعش به سوریه اصرار به رفتن داشت. اما مقامات موافقت نمی کردند.
خرداد ماه سال ۹۴ برای مراسم رحلت امام به تهران رفته بود و در آن فرصت با مقامات سپاه صحبت کرد تا آنها را متقاعد کند. وقتی به اهواز برگشت از تهران با او تماس گرفتند که می تواند اعزام شود. سریع ساک رو بست و خدا حافظی کرد حتی به آژانس زنگ نزد گفت دیر میاد در حالیکه دفتر آژانس نزدیک منزل ما بود پیاده رفت که حضوری از دفتر آژانس ماشین بگیرد برای فرودگاه و از آنجا به تهران.
تهران با دوستان تماس گرفت گفتن ما فرودگاه امام هستیم با موتور خودش را به جمع دوستانش رساند و اعزام شد. در سوریه در تدمر در حالی که ماشین شان روی مین رفت به جمع یاران شهیدش پیوست.
شیرینی خوردیم با چای، عکس یادگاری گرفتیم هم در منزل و هم با آن برهان! و خداحافظی کردیم.
همه چهارده نفر بانوان زینبیه سوار مینی بوس شدیم و با حس و حال خوبی برگشتیم.
یادداشت رسیده از نصیبه نوروزی
|