معبودا من
بنشین به جایگاه مهربانیت که قلبم مالامال از دردو غم دوری تو ست خدایا می خواهم بگویم با تو ، چراکه تو همان که خدا می مانی و من همان بنده و انسان نمی مانم ؟
چرا کودکی را به صداقت و مهربانی و لبخند و گریه های بی ریا طی می کنیم اما کمی جلوتر همه داشته های با تو بودن را بر باد می دهیم .خدایا من از تو گوشه قلبم سوال هایی دارم ،که از بنده ابزارها؛ نمی توانم بپرسم و تو به پاسخی روح مرا جلا ده که به آرامش و ابدیت برسم
خدایا چرا همه مرا رها کردند و رفتندو اما تو با این همه ناسپاسی همان خدایم ماندی و رهایم نکردی ؟ لیوان چای کمی سرد به همسرم رساندم با تشری مرااز حس دوست داشتنش رها کردو تو مرابا همه سرد شدن ها رها نکردی .صاحبخانه اجاره اش دیر شدو مرا از احترام و ادب همیشگی رهاو مرا نه به مهمان خانه اش بودن بلکه به رانده شدن از آن رها کردو تو مرا به دیر شدن ها رها نکردی .خدایا دوستم برای نخریدن کادوی تولدش مرا رها کردو تو مرا با فراموشی هایم رها نکردی خدایا آنکه به پیروزی مرا تشویق کرد با یک اشتباه رها کردو تو با هزاران خطا رهایم نکردی بگذریم ازاین رها شدن ها خدایا مهر تو خریدنی نیست چون آنچه برایش بها می پردازند از عشق دور است و روزی به فروش خواهد رسید . و مهر بنده های امروزت شده است خریدنی اگر روزی نتوانی بخندی مهرت را می فروشند به نخندینت .اگر روزی نتوانی مشکلی را حل کنی مهرت می فروشند به ناتوانیت اگر دیدن تورا به نداریت مهرت را می فروشند به ارزانیت و اگر روزی نتوانی مثل آنها فکر کنی مهرت را می فروشند به سبک مغزیت خدایا من تو را با مهرت میخواهم که نه سطحی ایست و نه زودگذر و تو خود پاسخ سوال هایم هستی
مریم جلیلی
|